مطرح کردن چنین شبهاتی، نشانگر جهل و عدم آگاهی آن‌ها به روایات و سیره امیر المؤمنین علیه السلام است. اگر آن‌ها به خودشان زحمت می‌دادند و کمی تحقیق می‌کردند، هرگز چنین شبهه‌ای را مطرح نمی‌کردند. از آن‌جایی که وهابی‌ها بیشتر نهج البلاغه را معیار و ملاک قرارداده‌اند، ما به اختصار به چند روایت از کتاب‌های اهل سنت و از نهج البلاغه، بسنده می‌کنیم:

۱ـ ولایت ویژه آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است

بعد از آن که صحابه رسول خدا بر عثمان شوریده و او را کشتند و با امام علی علیه السلام بیعت کردند، امام خطبه خواندند و در بخشی از آن فرمودند:

لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد (صلی الله علیه وآله وسلم) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا یُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَایِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ.

کسی را با خاندان رسالت عترت پیامبر (علیه السلام) نمیشود مقایسه کرد، و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود.

عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اساس دین، و ستونهای استوار یقین میباشند، شتابکننده، باید به آنان باز گردد، و عقب مانده، باید به آنان بپیوندد. ولایت حق مسلم آل محمد است ، و این ها وصی و وارث رسول اکرم صلی اللّه علیه وآله هستند.

۲. الآن حق به حق‌دار رسید!

الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَی أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَی مُنْتَقَلِهِ.

نهج البلاغة عبده، ج ۱، ص ۳۰ و نهج البلاغة (صبحی الصالح)، الخطبة ۲ ص ۴۷، شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج ۱، ص ۱۳۹ و ینابیع المودة ، قندوزی حنفی، ج ۳، ص ۴۴۹.

و هم اکنون با قبول ولایت من، حق به حقدار رسید، و حقیقت بجایگاه اصلی خود منتقل گشت.

یعنی تا به حال، حق مرا غصب کرده بودید و به کسانی داده بودید که حقشان نبود و لیاقت این مقام را نداشتند.

۳ ـ علی خلافت را حق مسلم خویش می‌دانست

ودر خطبه ۶ نهج البلاغه می‌فرماید:

فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّی یَوْمِ النَّاسِ هَذَا.

به خدا سوگند مرا همواره از حق خویش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند.

۴. علی علیه السلام خلفا را غاصب می‌داند:

روایت بسیاری از زبان امام علی علیه السلام وجود که می‌فرماید:"خلافت را از من غصب کردند". آن حضرت در نامه‌ای به برادرش عقیل می‌نویسد:

قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِی فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی.

همانا آنان (قریش) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هماهنگ بودند، خدا قریش را به کیفر زشتی‌هایشان عذاب کند، آن ها پیوند خویشاوندی مرا بُریدند، و حکومت فرزند مادرم (پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را از من ربودند.

نهج البلاغة، نامه ۳۶.

و در روایت دیگر می‌فرماید:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِیَ وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی.

نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲ و شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج ۴، ص۱۰۴.

بار خدایا از قریش و تمامی کسانی که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت می‌کنم ؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در ربودن حقی که برای من بود، با یکدیگر هم داستان شدند.

ابن قتیبه می‌نویسد:

أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم علیهم بالقرابة من النبی صلی الله علیه وسلم، وتأخذونه منا أهل البیت غصبا؟

الامامة والسیاسة بتحقیق الزینی، ج ۱، ص ۱۸.

شما این امر را (خلافت را) از انصار گرفتید و در مقابل آن‌ها احتجاج به خویشاوندی با پیامبر کردید ؛ اما همان را از ما اهل بیت غاصبانه گرفتید.

اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خویشاوندی باشد، ما اهل بیت از همه شما به پیامبر نزدیک‌تر هستیم.

همچنین ابن أبی الحدید می‌نویسد:

اللهم أخز قریشا فإنّها منعتنی حقی، وغصبتنی أمری.

شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج۹، ص۳۰۶.

خداوندا! قریش را ذلیل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب کردند.

فجزی قریشا عنی الجوازی، فإنهم ظلمونی حقی، واغتصبونی سلطان ابن أمی.

[خداوندا ] قریش را که به من ظلم و حقم را غصب کردند، مجازات کن. آنان فرماندهی و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند.

شرح نهج البلاغة، ج ۹، ص۳۰۶.

و در روایت دیگری می‌فرماید:

أما بعد فإنه لما قبض الله نبیه صلی الله علیه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولیاؤه دون الناس، لا ینازعنا سلطانه أحد، ولا یطمع فی حقنا طامع، إذ انبری لنا قومنا، فغصبونا سلطان نبینا، فصارت الامرة لغیرنا وصرنا سوقة یطمع فینا الضعیف، ویتعزز علینا الذلیل، فبکت الأعین منا بذلک، وخشنت الصدور، وجزعت النفوس. وأیم الله، لولا مخافة الفرقة بین المسلمین، وأن یعود الکفر ویبور الدین لکنا علی غیر ما کنا لهم علیه.

شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۳۰۸ و ۳۰۷.

چون رسول خدا از این دنیا رخت بر بست، گفتم: ما خاندان او و عترت و وارثان او هستیم نه دیگران،‌ و در امر جانشین وی، کسی را یارای جنگیدن با ما نیست، و هیچ کس نباید در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن که خویشان و نزدیکان ما از ما دور شدند، جانشینی پیامبر را غصب کردند و سر رشته امور به دست دیگری افتاد و آن گونه ضعیف شدیم که هر کسی در باره حق ما طمع می‌کرد و آدم‌های پست و ذلیل، عزت فروشی می‌کردند ؛ چشمان ما اشک ریز شد و سینه‌ها خشن گردید و ناله‌ها بلند شد. قسم به خدا که اگر ترس از دو دستگی و اختلاف بین مسلمانان نبود، و این که کفار مسلط شوند و دین نابود شود، به گونه دیگری رفتار می‌کردم.

ابن عبد البر در الاستیعاب، روایت را این‌گونه نقل می‌کند:

لما خرج طلحة والزبیر کتبت أم الفضل بنت الحارث إلی علی بخروجهم فقال علی [ علیه السلام ] العجب لطلحة والزبیر إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلی الله علیه وسلم قلنا نحن أهله وأولیاؤه لا ینازعنا سلطانه أحد فأبی علینا قومنا فولوا غیرنا وأیم الله لولا مخافة الفرقة وأن یعود الکفر ویبوء الدین لغیرنا فصبرنا علی بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خیرا ثم وثب الناس علی عثمان فقتلوه ثم بایعونی ولم استکره أحدا وبایعنی طلحة والزبیر ولم یصبرا شهرا کاملا حتی خرجا إلی العراق ناکثین اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمین.

الاستیعاب - ابن عبد البر - ج ۲ - ص ۴۹۷ – ۴۹۸.

پس از آن که طلحه و زبیر عهد شکنی کردند و به گروه دشمنان علی (علیه السلام) پیوستند، ام الفضل دختر حارث نامه‌ای به علی علیه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه کرد. علی علیه السلام فرمود:

از طلحه و زبیر تعجب می‌کنم ؛ زیرا پس از وفات پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتیم: ما خاندان و سر پرست امور هستیم، و کسی نباید در این امر با ما مخالفت کند ؛ ولی خویشان ما سر پیچی و کوتاهی کردند و دیگران را بر ما ترجیح دادند، به خدا قسم که اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت کفّار و نابود شدن دین نبود طوری دیگری برخورد می‌کردیم. بر سختی‌ها صبر کردیم که به لطف خدا برای خیر بود.

۵ ـ اعراض مردم برای علی (علیه السلام) غیر قابل باور بود

و در نامه خود به مردم مصر می‌نویسد:

فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَان یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّام قَلَایِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ

نهج البلاغة، نامه شماره ۶۲، کتابه إلی أهل مصر مع مالک الأشتر لمّا ولاه إمارتها، شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج ۶ ، ص۹۵ و ج۱۷، ص۱۵۱ و الإمامة والسیاسة، ابن قتیبه الدینوری، ج ۱، ص۱۳۳ بتحقیق الدکتور طه الزینی، ط مؤسسة الحلبی القاهرة.

به خدا سوگند باور نمی‌کردم و به ذهنم خطور نمی‌کرد که ملت عرب این چنین به توصیه‌های رسول اکرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانی من، روی آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبکر بود ؛ ولی من زیر بار این چنین بیعتی که شاخصه‌های دینی نداشت نرفتم، تا آنجا که دیدم گروهی، از اسلام برگشته و برای نابودی دین محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) کمر همت بسته اند و ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان بر نخیزم، باید شاهد رخنه جبران ناپذیری در دین باشم و یا نابودی آن را نظاره کنم، که این مصیبت بر من دشوارتر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چند روزه دنیاست، وبه زودی ایّام آن می‌گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، و یا چونان پاره‌های ابر که زود پراکنده می‌گردد.

پس در میان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنکه باطل از میان رفت، ودین استقرار یافته و آرام شد.

۶. ابوبکر نیز به حقانیت من آگاه بود

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ.

نهج البلاغه، خطبه ۳.

آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامۀ خلافت را بر تن کرد ؛ در حالی که می‌دانست، جایگاه من در حکومت اسلامی، چون محور سنگ‌های آسیاب است (که بدون آن آسیاب حرکت نمی‌کند) او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد.

۷. امام علی علیه السلام خودش را شایسته‌تر به خلافت می‌دانست

و من خطبة له(علیه السلام) لما عزموا علی بیعة عثمان:

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا می‌دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آن چه انجام داده اید گردن می‌نهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبه راه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که به دنبال آن حرکت می‌کنید، پرهیز می‌کنم.

ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة می‌نویسد:

فقال علی کرم الله وجهه: الله الله یا معشر المهاجرین، لا تخرجوا سلطان محمد فی العرب عن داره وقعر بیته، إلی دورکم وقعور بیوتکم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه فی الناس وحقه، فوالله یا معشر المهاجرین، لنحن أحق الناس به. لأنا أهل البیت، ونحن أحق بهذا الأمر منکم ما کان فینا القاری لکتاب الله، الفقیه فی دین الله، العالم بسنن رسول الله، المضطلع بأمر الرعیة، المدافع عنهم الأمور السییة، القاسم بینهم بالسویة، والله إنه لفینا، فلا تتبعوا الهوی فتضلوا عن سبیل الله، فتتزدادوا من الحق بعدا. فقال بشیر بن سعد الأنصاری: لو کان هذا الکلام سمعته الأنصار منک یا علی قبل بیعتها لأبی بکر، ما اختلف علیک اثنان.

الامامة والسیاسة بتحقیق الزینی، ج ۱، ص ۱۹.

علی (علیه السلام) فرمود: ای گروه مهاجران! خدا را خدا را در نظر بگیرید، رهبری پس از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از خانواده‌اش بیرون نبرید تا به خانه‌های خودتان وارد شود، و کسانی که شایستگی رهبری پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دارند از این مقام دور نکنید، به خدا قسم! ای گروه مهاجران،‌ ما سزاوارترین افراد به رهبری و جانشینی پیامبریم ؛ زیرا خاندان و اهل بیت او هستیم، و ما از شما شایسته‌تریم ؛ زیرا ما خوانندگان کتاب خدا، آشنایان به دین و فقه در احکام خدا، دانا به سنت‌های رسول خدا، آگاه در امر حکومت‌داری، دور کننده زشتی‌ها از زندگی مردم، و حکومت و رهبری به عدالت در بین مردم هستیم . پیرو هوای نفس نباشید که شما را از راه خدا و حق دور می‌کند.

بشیر بن سعد انصاری گفت: ای علی! اگر انصار این سخنانت را قبل از بیعت آنان با ابوبکر می‌شنیدند، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمی‌کردند و همه پیرو تو شده و پشت سر تو حرکت می‌کردند.

۸. علی (علیه السلام) ابوبکر را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود می‌داند

بخاری و مسلم در کتاب صحیح خود ضمن بیان داستان اعتراض صدیقه طاهره (علیها السلام) به ابوبکر در قضیه فدک و ممانعت وی در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (علیها السلام) از ابوبکر و سخن نگفتن حضرت با وی تا آخر لحظه عمر نوشته اند:

علی (علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) به ابوبکر گفت:

"تو در حق من استبداد کردی و به خاطر جایگاه من با رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) خلافت حق مسلم من بود"که قطرات اشک ابوبکر با شنیدن این سخن علی (علیه السلام)سرازیر گشت

وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْأَمْرِ وَکُنَّا نَرَی لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَصِیبًا حَتَّی فَاضَتْ عَیْنَا أَبِی بَکْرٍ

صحیح البخاری، ج ۵، ص۸۲، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.

در صحیح مسلم آمده:

وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْأَمْرِ وَکُنَّا نَحْنُ نَرَی لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ یَزَلْ یُکَلِّمُ أَبَا بَکْرٍ حَتَّی فَاضَتْ عَیْنَا أَبِی بَکْر.

صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴، کتاب الجهاد، باب قول النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) لانورّث ما ترکناه صدقة.

۹. من با شما بیعت نمی‌کنم، شما برای بیعت با من سزارواترید:

ثم إن علیا کرم الله وجهه أتی به إلی أبی بکر وهو یقول: أنا عبد الله وأخو رسوله، فقیل له بایع أبا بکر، فقال: أنا أحق بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم أولی بالبیعة لی.

الامامة والسیاسة، بتحقیق الزینی، ج ۱، ص ۱۸.

هنگامی که علی (علیه السلام) را نزد ابوبکر آوردند، فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم. گفتند: با ابوبکر بیعت کن، فرمود: من از همه شما برای خلافت شایسته‌ترم، با شما بیعت نمی‌کنم ؛ بلکه سزاوار این است که شما با من بیعت کنید.

۱۰. استدلال علی (علیه السلام) به همانند آن‌چه مهاجرین بر انصار استدلال کردند:

ألستم زعمتم للأنصار أنکم أولی بهذا الأمر منهم لما کان محمد منکم، فأعطوکم المقادة، وسلموا إلیکم الإمارة، وأنا احتج علیکم بمثل ما احتججتم به علی الأنصار نحن أولی برسول الله حیا ومیتا فأنصفونا إن کنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون.

الامامة والسیاسة بتحقیق الزینی، ج ۱، ص ۱۸.

علی (علیه السلام) فرمود: آیا شما نبودید که به انصار گفتید: چون محمد از ما است، سزاوارتر به خلافت پس از وی می‌باشیم؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقدیم شما کردند، و اکنون من نیز همانند استدلال شما بر آنان می‌گویم: ما شایسته‌تر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم ؛ چه در زمان حیات و یا وفات آن حضرت. و اگر قطعاً به او و راهش ایمان دارید، منصفانه قضاوت کنید و گرنه آگاهانه ظلم و ستم کرده‌اید.

۱۱. یاری طلبی علی علیه السلام از فاطمه سلام الله علیها:

ابن قتیبه دینوری می‌نویسد:

وخرج علی کرم الله وجهه یحمل فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم علی دابة لیلا فی مجالس الأنصار تسألهم النصرة، فکانوا یقولون: یا بنت رسول الله، قد مضت بیعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجک وابن عمک سبق إلینا قبل أبی بکر ما عدلنا به، فیقول علی کرم الله وجهه أفکنت أدع رسول الله صلی الله علیه وسلم فی بیته لم أدفنه، وأخرج أنازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع أبو الحسن إلا ما کان ینبغی له، ولقد صنعوا ما لله حسیبهم وطالبهم.

الامامة والسیاسة بتحقیق الزینی، ج ۱، ص ۱۹.

علی (علیه السلام) در حالی که فاطمه را شبانه بر مرکبی سوار کرده بود، نزد انصار می‌رفت و از آنان درخواست همراهی و کمک می‌کرد. انصار در پاسخ می‌گفتند: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ما با این مرد (ابوبکر) بیعت کرده‌ایم و اگر پسر عمو و شوهرت پیش از او نزد ما می‌آمد،‌ با او بیعت می‌کردیم. علی (علیه السلام) فرمود: آیا می‌توانستم بدن نازنین رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را رها کنم و آن را دفن ننمایم، آنگاه برای به دست آوردن خلافت و جانشینی‌اش با مردم دعوا کنم؟

فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: آنچه که ابوالحسن انجام داد، شایسته‌ترین روش بود، دشمنان ما آن چه کردند، خداوند جزای آنان را خواهد داد.

ابن أبی الحدید می‌نویسد:

ویقال انه علیه السلام لما استنجد بالمسلمین عقیب یوم السقیفة وما جری فیه وکان یحمل فاطمة علیها السلام لیلا علی حمار وابناها بین یدی الحمار، وهو علیه السلام یسوقه فیطرق بیوت الأنصار وغیرهم، ویسألهم النصرة والمعونة، أجابه أربعون رجلا فبایعهم علی الموت وأمرهم أن یصبحوا بکرة محلقی رؤوسهم ومعهم سلاحهم فأصبح لم یوافه منهم الا أربعة الزبیر والمقداد وأبو ذر وسلمان ثم أتاهم من اللیل فناشدهم فقالوا نصبحک غدوة فما جاءه منهم الا أربعة وکذلک فی اللیلة الثالثة.

شرح نهج البلاغة، ج ۱۱، ص ۱۴.

گفته‌اند که علی (علیه السلام) پس از حادثه سقیفه، همسرش را سوار بر الاغ در حالی که دو فرزندش نیز همراه آنان بود، شبانه به خانه انصار و غیر آنان می‌برد و از آنان تقاضای کمک و همراهی می‌کرد. چهل نفر به درخواست علی (علیه السلام) پاسخ مثبت داده و با وی بیعت کردند که تا پای مرگ همراه آن حضرت خواهند بود. علی (علیه السلام) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالی که سرها تراشیده شده و مسلح باشند، حاضر باشند. هنگام صبح علی (علیه السلام) فقط چهار نفر به نامهای زبیر، مقداد، ابوذر و سلمان را دید که حاضر شده‌اند و از ق بقیه خبری نیست. شب فرا رسید و علی (علیه السلام) نزد کسانی که بیعت کرده بودند رفت و علت را جویا شد، همه قول دادند که صبح آن روز به عهدشان وفا کنند ؛ ولی چنین نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده کردند.

۱۲. اعتراض علی علیه السلام به انصار و قریش پس از سقیفه

و من کلام له (علیه السلام) قالوا لما انتهت إلی أمیر المؤمنین (علیه السلام) أنباء السقیفة بعد وفاة رسول الله ص قال (علیه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمیر و منکم أمیر قال (علیه السلام):

فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَیْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّی بِأَنْ یُحْسَنَ إِلَی مُحْسِنِهِمْ وَ یُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِییِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِی هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ فَقَالَ(علیه السلام) لَوْ کَانَ الْإِمَامَةُ فِیهِمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِیَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(علیه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَیْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(علیه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ.

نهج البلاغه، خطبه ۶۷.

وقتی ماجرای سقیفه به امام رساندند، پرسید: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند که انصار گفتند: زمامداری از ما و رهبری از شما مهاجرین انتخاب گردد پس امام فرمود:

چرا با آنها به این سخن رسول خدا قرآن استدلال نکردید که حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آن ها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آن ها درگذرید!

پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمامداری دور می‌کند؟

پاسخ داد: اگر زمامداری و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آن ها معنایی نداشت.

سپس پرسید: قریش در سقیفه چه گفتند؟ جواب دادند: قریش، می‌گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتیم.

امام (علیه السلام) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال کردند!! اما میوه اش را ضایع ساختند.

۱۳. احتجاج امام به آیات قرآن و احادیث رسول خدا:

سؤال ما از دوستان اهل سنت این است که اگر امام علی علیه السلام خودش را امام نمی‌دانست، چرا در موارد متعدد، به آیات قرآن و احادیث فراوانی که از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در حق آن حضرت رسیده بود، احتجاج می‌کردند؟

روایات در این باره بسیار فراوان است که ما فقط به چند مورد اشاره می‌کنیم:

احتجاج به حدیث غدیر:

امام علی علیه السلام در موارد بسیاری به حدیث غدیر احتجاج می‌‌کردند و این حدیث را برای مردم یادآوری می‌کردند ؛ همانند: روز شوری، در زمان حکومت عثمان، در روز جنگ جمل، در جنگ صفین، در کوفه و... ما فقط به مناشده آن حضرت در کوفه اشاره می‌کنیم.

بسیاری از علمای اهل سنت نوشته‌اند که روزی امام علی علیه السلام در جمع بسیاری از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آن‌ها را قسم به خداوند قسم داد آیا شما که در روز غدیر حاضر بودید، نشیدید که آن پیامبر اسلام فرمود: « من کنت مولاه فعلی مولاه » برخی از صحابه بلند شده و سخن امام را تأیید کردند ؛ اما برخی دیگر چشمانشان را بر روی حقیقت بستند و سخن امام را تأیید نکردند.

عبد الرحمن بن أبی لیلی می‌گوید:

شهدت علیّاً فی الرحبة ینشد الناس، فیقول: انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم)یقول: یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، لمّا قام فشهد، (و لا یقم الاّ من قدر رآه).

قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریّاً کأنّی أنظر إلی أحدهم فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم)، یقول یوم غدیر خم: ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم، وأزواجی امّهاتم؟ فقلنا: بلی یا رسول اللّه. قال: فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه ». إلی أن قال فقام الاّ ثلاثة لم یقوموا فدعا علی فأصابتهم دعوته.

علی (علیه السلام) را در میدان شهر دیدم که از مردم درخواست و تقاضا می‌کرد تا هر کسی در غدیر خم از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این حدیث را شنیده است، گواهی دهد، و می‌فرمود: شما را به خدا قسم اگر در غدیر خم شنیده‌اید که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:"هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی پس از من رهبر او است"بپا خیزد و شهادت دهد.

عبد الرحمن می‌گوید: دوازده نفر از آنان که در بدر حضور داشتند، حرکت کردند و گفتند: ما شهادت می‌دهیم که در روز غدیر پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای مردم! آیا من بر جان شما مؤمنان ولایت ندارم و همسرانم مادران شما نیستند؟ گفتیم: آری، این چنین است ای رسول خدا. آن حضرت فرمود: پس هر کس که من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. خدوندا! دوست بدار آن که او را دوست بدارد و دشمن بدار آن که او را دشمن بدارد.

راوی می‌گوید: سه نفر از حاضران در غدیر خم در مجلس علی (علیه السلام) حاضر به شهادت نشدند، علی علیه السلام در حق آنان نفرین کرد که هر سه نفر به نفرین آن حضرت گرفتار شدند.

مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۱۱۹، ط المیمنیة بمصر و ج ۲، ص۱۹۹، ح ۹۶۱ بسند صحیح، ط دار المعارف بمصر و تاریخ دمشق، ابن عساکر الشافعی، ترجمة الإمام علی بن أبی طالب، ج ۲، ص۱۱، ح ۵۰۶ و کنز العمال، ج ۱۵، ص۱۵۱، ح ۴۳۰، ط ۲، و فراید السمطین، ج ۱، ۶۹.

و همین احتجاج به روایت أبی طفیل در این منابع می‌توان یافت:

مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۷۰، بسند صحیح، ط المیمنیة بمصر و تاریخ دمشق، ابن عساکر الشافعی، ترجمة الإمام علیّ بن ابیطالب (علیه السلام) ج۲، ص۷، ح۵۰۳ و مجمع الزواید هیثمی الشافعی، ج۹، ص۱۰۴، وصحّحه، کفایة الطالب، کنجی الشافعی، ص ۵۶، ط الحیدریة و ص ۱۴، ط الغری، خصایص النسایی الشافعی، ص ۱۰۰، ط الحیدریة و ص ۴۰، ط بیروت و البدایة والنهایة لابن کثیر الشافعی، ج ۵ ، ص ۲۱۱.

جالب این است که خود علمای اهل سنت نوشته‌اند کسانی که در آن روز حضور داشتند ؛ اما سخن امام علیه السلام را تأیید نکردند، امام علیه السلام آن‌ها را نفرین کرد که نفرین آن حضرت کارساز شد ؛ از جمله:

۱. أنس بن مالک، خادم رسول خدا که اهل سنت برای او اعتبار ویژه قایل هستند.

ابن قتیبه دینوری در المعارف می‌نویسد:

أنس بن مالک کان بوجهه برص وذکر قوم أن علیا رضی الله عنه سأله عن قول رسول الله صلی الله علیه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال کبرت سنی ونسیت فقال له علی رضی الله عنه إن کنت کاذبا فضربک الله ببیضاء لا تواریها العمامة.

المعارف، ابن قتیبة، ص ۵۸۰ و شرح نهج البلاغة - ابن أبی الحدید - ج ۴ - ص ۷۴.

أنس بن مالک از ناحیه صورتش به مرض و بیماری پیسی مبتلا شده بود، نقل شده است که علی (علیه السلام) از وی سؤال کرد: تو در غدیر خم حدیث « اللهم وال من والاه » را شنیده‌ای؟ گفت: من پیر شده‌ام و فراموش کرده‌ام. علی (علیه السلام) فرمود: اگر دروغ می‌گویی،‌ خداوند تو را به مرض پیسی مبتلا کند که عمامه‌ ات هم نتواند آن را بپوشاند.

وروی عثمان بن مطرف أن رجلا سأل أنس بن مالک فی آخر عمره عن علی بن أبی طالب، فقال: إنی آلیت ألا أکتم حدیثا سیلت عنه فی علی بعد یوم الرحبة، ذاک رأس المتقین یوم القیامة، سمعته والله من نبیکم.

شرح نهج البلاغة - ابن أبی الحدید - ج ۴ - ص ۷۴.

عثمان بن مطرف نقل می‌کند: مردی از أنس بن مالک در اواخر عمرش از علی (علیه السلام) سؤال کرد، گفت: من عهد کرده‌ام که پس از حادثه شهادت خواهی علی (علیه السلام) در میدان شهر، هیچ حدیثی را در باره وی انکار نکنم، علی (علیه السلام) سر دسته پرهیزکاران در روز قیامت است، به خدا قسم این حدیث را از پیامبر شنیدیم.

۲. براء بن عازب:

ایشان نیز در آن روز حضور داشت ؛ اما متأسفانه همانند أنس، انکار کرد و با نفرین امام چشمانش را از دست داد، تا درسی باشد برای او که دیگر چشمانش را بر روی حقایق نبندد.

أرجح المطالب ، عبید اللّه الآمرتسری الشافعی، ص ۵۸۰، ط لاهور و الأربعین حدیثاً، الهروی مخطوط.

۳ ـ زیدن بن ارقم: او نیز چشمانش را در این روز از دست داد و کور از دنیا رفت.

مناقب علی بن أبی طالب، ابن المغازلی الشافعی، ص ۲۳، ح ۳۳، ط ۱ طهران و شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج ۱، ص ۳۶۲، ط ۱ مصر و ج ۴، ص ۷۴، ط مصر، تحقیق محمد ابوالفضل و السیرة الحلبیة، ج ۳، ص۳۳۷.

۴ ـ جریر بن عبداللّه البجلی: وی نیز از کسانی است که گرفتار نفرین امیر المؤمنین علیه السلام شد.

انساب الاشراف، البلاذری، ج ۲، ۱۵۶.

آیا بازهم می‌توان ادعا کرد که امیر المؤمنین علیه السلام خودش را امام نمی‌دانسته است؟!

 

 ///



سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج)